عاشقانه

adabi

معرفي بهترين داستان هاي كودكانه انگليسي (English stories for kids)

معرفي بهترين داستان هاي كودكانه انگليسي (English stories for kids)

 

s115002_1.jpg

 

در اين مقاله ۴ داستان كودكانه انگليسي جذاب را به همراه آدرس سايت آن‌ها به شما معرفي خواهيم كرد. با ما همراه باشيد

 

 

خلاصه داستان لارا، كفشدوزك زرد

The lara the yellow ladybird Story for kids

 

روزي روزگاري، كفشدوزك كوچكي به نام لارا با پدر و مادرش در جنگلي زندگي مي‌كرد. لارا بسيار زيبا بود، اما با بقيه كفشدوزك‌ها متفاوت بود، زيرا بال‌هايش به جاي قرمز، زرد بود. لارا از بال‌هاي زرد خود بسيار خوشحال بود، اما وقتي ديد كه همه كفشدوزك‌هاي ديگر بال‌هاي قرمز دارند، شروع به احساس غم كرد.

او آرزو مي‌كرد بال‌هايش هم قرمز باشد، بنابراين از مادرش خواست آنها را رنگ كند. مادر لارا بال‌هايش را قرمز رنگ كرد و لارا بسيار خوشحال شد.

اما وقتي لارا به مدرسه رفت، هيچ‌كدام از كفشدوزك‌هاي ديگر او را نشناختند و او احساس تنهايي كرد. او متوجه شد كه بال‌هاي زرد او بود كه او را منحصربه‌فرد و خاص مي‌كرد، و از اينكه آنها را تغيير داده بود متاسف بود. آن روز بعد از مدرسه، لارا بال‌هايش را شست تا رنگ قرمز از بين برود و دوباره زرد شوند.

روز بعد، همه كفشدوزك‌هاي ديگر از ديدن لارا خوشحال شدند و او ديگر احساس تنهايي نكرد. او ياد گرفت كه مهم است از آنچه هستي به خودت افتخار كني و تلاش نكني شبيه همه ديگران باشي.

 

پيام داستان

اين داستان پيام مهمي دارد:  مهم است كه از آنچه هستي به خودت افتخار كني و تلاش نكني شبيه همه ديگران باشي. همه ما منحصربه‌فرد هستيم و تفاوت‌هاي ما ما را خاص مي‌كند.

 

داستان The lara the yellow ladybird را در لينك زير مشاهده كنيد:

https://moonzia.com/lara-the-yellow-ladybird-story/

 

 

خلاصه داستان اردك زشت

The ugly duckling story for kids

 

روزي روزگاري، يك اردك زشت در مزرعه اي زندگي مي كرد. او با ديگر اردك ها فرق داشت و به دليل جثه بزرگ و رنگ خاكستري اش مورد تمسخر همه قرار مي گرفت. اردك زشت از اين همه تحقير خسته شده بود و به دنبال جايي امن براي زندگي مي گشت. او به جنگل رفت و در كنار يك مرداب با غازهاي وحشي زندگي كرد.

زمستان سختي گذشت و اردك زشت به سختي زنده ماند. او در بهار به باغي با يك حوض بزرگ پرواز كرد و با ديدن پرندگان سفيدي كه به آرامي روي آب شناور بودند، شگفت زده شد. او خود را در آب رها كرد و متوجه شد كه تبديل به يك قوي زيبا شده است.

دو كودك كه از ديدن قوي زيبا شگفت زده شده بودند، فرياد زدند: "واي، يك قوي ديگر! اين يكي از همه زيباتر است!" اردك زشت كه ديگر احساس تنهايي نمي كرد، با قلبي پر از عشق به ديگر قوي ها زندگي كرد. او هرگز فكر نمي كرد كه در نهايت تبديل به يك قوي زيبا شود.

 

داستان The ugly duckling را در لينك زير مشاهده كنيد:

https://moonzia.com/the-ugly-duckling-story/

 

 

داستان كودكانه سفيد برفي و ۷ كوتوله

Snow white and the seven dwarfs Story for kids

 

سفيد برفي دختري زيبا بود كه نامادري بدجنسي داشت. نامادري از زيبايي سفيد برفي حسادت مي كرد و مي خواست او را بكشد.

نامادري دو بار تلاش كرد تا سفيد برفي را بكشد، اما هر بار كوتوله هايي كه با سفيد برفي زندگي مي كردند او را نجات دادند.

در نهايت، نامادري يك سيب سمي به سفيد برفي داد. سفيد برفي سيب را خورد و بيهوش شد.

كوتوله ها سفيد برفي را در تابوت گذاشتند و او را در جنگل گذاشتند.

شاهزاده اي از آنجا گذشت و عاشق سفيد برفي شد. او سيب را از دهان سفيد برفي بيرون كشيد و او بيدار شد.

شاهزاده و سفيد برفي ازدواج كردند و خوشبخت زندگي كردند.

 

داستان Snow white and the seven dwarfs را در لينك زير مشاهده كنيد:

https://moonzia.com/snow-white-and-the-seven-dwarfs-story/

 

 

داستان كودكانه موچه‌ها و ملخ

The ants and the grasshopper Story fo kids

 

روزي روزگاري، در فصل بهار، مورچه ها و ملخ، دو دوست صميمي، در كنار يكديگر زندگي مي كردند. مورچه ها در فصل بهار سخت كار مي كردند تا براي زمستان غذا ذخيره كنند. آنها دانه هاي سنگين را جابجا مي كردند و در انبار مي گذاشتند.

اما ملخ، تنبل و شاد، زير نور خورشيد، ميان گل هاي زيبا و سبزه، بر شاخه هاي درختان تكيه داده و آهنگ هاي بهاري مي خواند. او به خودش گفت:

اين همان زندگي اي است كه من دوست دارم. من هميشه مي خواهم آواز بخوانم و بازي كنم. چه كسي در اين هوا دلپذير كار مي كند؟

هر روز، مورچه ها غذا جمع مي كردند و آنها را در خانه خود، كه در تنه يك درخت كوچك قرار داشت، ذخيره مي كردند. آنها معمولاً براي غذاي خود دانه ها و ميوه ها جمع مي كردند و معمولاً چوب را ذخيره مي كردند تا در زمستان آتش روشن كنند.

اما ملخ تنبل زير نور خورشيد مي خوابيد و از هواي ملايم و زيبا استفاده مي كرد و آهنگ هاي دلپذير مي خواند. او به حرف هاي مورچه ها گوش نمي داد و فقط به فكر تفريح و خوشگذراني بود.

فصل برداشت فرا رسيد. مورچه ها سخت كار مي كردند تا براي زمستان غذاي كافي ذخيره كنند. آنها از ساقه هاي علف نردبان مي ساختند و از آن براي بالا رفتن از ساقه هاي گندم و جمع كردن دانه هاي گندم استفاده مي كردند.

ملخ نيز نزديك آنها نشست و آهنگ هاي جديدي خواند و گفت:

چه كسي مي تواند مثل من آواز بخواند؟ صداي من چقدر زيباست؟

فصل پاييز با هواي سرد و باران هاي شديد رسيد. مورچه ها هنوز در حال كار بودند، اما ملخ ديگر حوصله كار كردن نداشت. او زير برگ هاي درختان پنهان شد تا از باران در امان بماند.

سپس زمستان آمد و برف باريد. ملخ غذا براي خوردن پيدا نكرد. او در آن هواي سرد بسيار گرسنه بود و حال و حوصله آواز خواندن نداشت.

او به خودش گفت:

من بايد به خانه مورچه ها بروم و از آنها كمك بگيرم. آنها غذا و آتش دارند.

 

نتيجه

تنبلي و بيكاري در هر زمان و مكاني نتيجه اي جز شكست و نااميدي ندارد. اگر مي خواهيد موفق باشيد، بايد سخت كار كنيد و از فرصت ها استفاده كنيد.

 

داستان The ants and the grasshopper را در لينك زير مشاهده كنيد:

https://moonzia.com/ants-and-grasshopper-story/


برچسب: ،
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۵ دى ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۳۷:۰۸ توسط:ali موضوع:

چت باکس


صفحات وبلاگ

[ ]

RSS

POWERED BY
sitearia.ir

سئو کار حرفه ای / خرید پیج اینستاگرام / باربری / دانلود نرم افزار اندروید  / شرکت خدمات نظافتی در مشهد / شرکت نظافت منزل و راه پله در مشهد / شرکت نظافت راه پله در مشهد / شرکت نظافت منزل در مشهد  /سایت ایرونی  / بازی اندروید  /  خدمات گرافیک آریا گستر  / فروش پیج آماده آریا گستر / نیازمندی های نظافتی / وکیل در مشهد / ارز دیجیتال / نیازمندی های قالیشویی / مبل شویی / املاک شمال  / آرد واحد تهران / فیزیوتراپی سیناطب / sell Instagram account safely / نیازمندی های گردشگری / نیازمندی های سالن زیبایی